خواهرم تو در اوج فاجعه در آغوش مادر آرام گرفته ای ولی من چه کنم که داغ این آغوش اشک هایم را خشکاند. من به کدامین آغوش پناه ببرم از این درد جانفرسا. با که سخن بگویم ازبی پناهی ها و آه ها و فغان ها. کوچه کوچه شهر مملو از فریاد و ضجه ها ی مادران و پدرانی است که به دنبال فرزندی می گردند که دیشب در کنار هم با لبخند افطار کردند. با که سخن بگویم از دردهایم که برادران و خواهرانمان اکنون زیر تن ها خاک نفس نفس انتظار دست یاری ای را می کشند.
دستهای کودکی که زیر آوار مانده است. نگاه مضطرب مادری که حتی پس از مرگ نیز چشم های نگرانش به دنبال کودک اش می گردد. گام های لرزان پدری که مرگ فرزندش کمرش را شکست. آوار، آوار، آوار و فاجعه. اینجا آذربایجان است. اینجا ایران است. اینهایی که اکنون در زیر تن ها خاک اسیر گشته اند انسان هستند همچون من و شما. اکنون مناطق زلزله زده ی آذربایجان را باید دریافت. رنگ ها و زبان ها و نژاد ها را کنار باید گذاشت. حتی نمی توان یک لحظه خود را جای این عزیزان تصور کرد.
هر کس به نحوی و نوعی که می تواند باید یاری برساند. باید و باید و باید زیرا که همگی انسان هستیم از یک خاک از یک روح. آن کودک گریانی که بدنبال مادر از دست رفته اش شیون می کند اکنون نیازمند برادران و خواهران خویش است. منشینید. منشینید که زندگی این است. زندگی دست دردمندی را گرفتن است. دردمندی که بزرگترین درد دنیا را بر دوش می کشد. مرگ و این واژه ی سه حرفی چقدر تلخ و تلخ و تلخ است.
آی آدمها که نشسته اید خموش اندکی فریاد. اندکی گام برداشتن و اندکی دست گیری. اینجا آذربایجان است همان جایی که افتخارش را بر سینه می زنیم. اینک دریابیم مادران و پدرانی را که دیشب زیر یک سقف بودند و اکنون در میان آوارها به دنبال هم می گردند. اکنون دریابیم انسانهایی از جنس خودمان را که دیشب افطار را در کنار هم صرف کردند و اکنون سفره هایشان مملو از خاک و سنگ وسیمان است. دریابیم سفره های سحری ای را که اکنون بی کس مانده است. مگذاریم این فاجعه بیش از بیش عزیزانمان را بیازارد. این سفره ها نباید خالی بمانند. این دستها نباید همچنان زیر آوار بمانند باید دستها را گرفت.
نگاه نگران و گریان کودکانمان به دنبال ما می گردند. چشم هایشان را منتظر مگذاریم.
یاری کن ای هموطن. المپیک اینجاست و قهرمان اش تویی هستی که می ایستی و دست هموطن خود را می گیری. جایزه هم نه سکه است و نه مدال. تنها اشک های کودکی است که سر بر سینه ات یک دل سیر از جدایی می گرید.
هموطن یاری کن .اکنون برادر و خواهرت در گوشه ای از بیمارستانهای آذربایجان عزیزمان شاید منتظر قطره ای خون است، بگذارید این خون هایمان دوباره بر جسم تکیده ی دوستانمان زندگی بخشد. اهدای خون اهدای زندگی است پس دریغ مکنیم.
آب، غذا و دارو نیز بدشدت مورد نیاز است. به عنوان جزء کوچکی از جامعه آذربایجان تمامی مبالغ جمع شده در تی اف سی پلاس را نیز برای کمک به زلزله زدگان آذربایجان اهدا می کنیم. اکنون هنگام دریغ نیست، هستند بسیاری که به کمک ما نیاز دارند. دستهای معمصومشان را خالی مگذاریم.
شاید روزگاری منی که این مقاله را می خوانم نیازمند یاری هموطنانم باشم.
آذربایجان اکنون به سوگ نشسته است و داغدار است. کمک کنیم تا داغمان بیشتر از این نگردد.